چهار شنبه 6 دی 1391 |
دخترگفت...:اثبات!!!؟
نه من فقط دلیل عشقت رامیخواهم...
شوهردوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش
رابرای اوتوضیح میدهد...اماتونمیتوانی!!!
پسرگفت...:
خوب،من تورودوست دارم چون زیباهستی
چون،صدای توگیراست...
چون،جذاب ودوست داشتنی هستی...
چون باملاحظه وبافکرهستی...
چون،بمن توجه ومحبت میکنی...
تورابخاطرلبخندت دوست دارم...
به خاطرتمامی حرکاتت دوست دارم.
دخترازسخنان پسربسیارخشنودشد...
چندروزبعد...
دختر تصادف کردوبه کمارفت...
پسرنامه ای راکنارتخت اوگذاشت..
نامه بدین شرح بود...:
تورابخاطرصدای گیرایت دوست دارم،
اکنون دیگرحرف نمیزنی...
پس نمیتوانم دوستت داشته باشم...
دوستت دارم...
چون بمن توجه ومحبت میکنی...
چون اکنون قادربه محبت کردن نیستی.
نمیتوانم دوستت داشته باشم
تورابخاطرلبخندت وتمامی حرکاتت دوست دارم
ایااکنون میتوانی بخندی...؟
میتوانی هیچ حرکتی بکنی...؟
پس دوستت ندارم...!
اگرعشق احتیاج به دلیل داشته باشد
درزمانهایی مثل الان ...
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم...
ایاعشـق واقعـابـه دلیـل نیـازدارد...؟
نــــــه هــــرگــز...
ومـن هنـوزدوستـت دارم...
نظرات شما عزیزان:
چون پلکهایم می زند آهنگ دیدار
این بار هم افشا مکن راز دلم را
ای رهگذار گونه ام خود را نگه دار
سلام مهربون مثل همیشه سرشاز ازاحساس بودممنونم};-
پاسخ:سلام النازجان.واقعاشرمنده کردی گلم.مرسی ازنظرزیبات خانومیییییییییییییییییییی
پاسخ:سلام پرشیاجان.خیلی لطف کردی گلم.مرسی
در شـلوغــتـرین نقـطه شـهـر ...
دیــوانـه وار می بـــوسـمــت ...!!!
پاسخ:سلام هستی جان.خوشحالم ازدیدنت وهمینطورنظرسرشارازانرژیت گلم....مرسی
لبخند زد.
پرسيدم: «چرا مي خندي؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد»
پرسيدم: «مگر چه كرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت مي كني در حا لي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.»
پرسيدم: «پس تو چه كاره اي؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز. در ضمن اين قدر مرا لعنت نكن!»
گفتم: «پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام كنم؟»
در حاليكه دور مي شد گفت: «من پيامبر نيستم جوان ...!
پاسخ:سلام دخترچادری.مثل همیشه زیباوقابل تامل ممنونم گلم.مرسی
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
|