پنج شنبه 12 بهمن 1391 |
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست…
بر درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم ای یار
خانهی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
” خانه دوست کجاست ؟ ”
نظرات شما عزیزان:
سلاااااااااام......*******پاسخ:سلام زهرجان.ممنونم که سرزدین.ببخشید وظیفه من بودکه سربزنم به شماولی واقعالطف کردیدوخوشحال شدم ازدیدنتون گلم.مرسییییی
ستاره
ساعت21:06---13 بهمن 1391
سلام عزیز دل
من خسته شدم
میرم اگه شد 10ونیم برمیگردم
به امید دیدار
شب خوش
بای
پاسخ:سلام ستاره جان.واقعالطف کردی خانومی.ضمناخسته نباشی.شبت پرستاره گلم.بـــــــــاااااای
من خسته شدم
میرم اگه شد 10ونیم برمیگردم
به امید دیدار
شب خوش
بای
پاسخ:سلام ستاره جان.واقعالطف کردی خانومی.ضمناخسته نباشی.شبت پرستاره گلم.بـــــــــاااااای
ستاره
ساعت19:52---13 بهمن 1391
من همچنان منتظرم
ساعت17:54---13 بهمن 1391
سلام عزیزم
خوشحال شدم
دلم برات تنگیده بودددددد
پاسخ:سلام ستاره جان.ببخش دیردیدم پیامتونوگلم.بازاگه شدحتما بگوتااوکی کنم.مرسی ازتوجهت.
خوشحال شدم
دلم برات تنگیده بودددددد
پاسخ:سلام ستاره جان.ببخش دیردیدم پیامتونوگلم.بازاگه شدحتما بگوتااوکی کنم.مرسی ازتوجهت.
هستی
ساعت17:52---13 بهمن 1391
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم
چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ میکنیم
چه ارزان به اخمی میفروشیم لذت باهم بودن را
چه زوددیر میشودونمیدانیم که فردامیاید وشاید ما نباشیم..
پاسخ:سلام هستی جان.خوشحالم که اینجامیبینمت امیدوارم هرجاهستی موفق وپیروزباشی گلم.مرسییییی
چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ میکنیم
چه ارزان به اخمی میفروشیم لذت باهم بودن را
چه زوددیر میشودونمیدانیم که فردامیاید وشاید ما نباشیم..
پاسخ:سلام هستی جان.خوشحالم که اینجامیبینمت امیدوارم هرجاهستی موفق وپیروزباشی گلم.مرسییییی
پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.
آهسته آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود.
سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید.
پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:
پاسخ:سلام دخترچادری.ممنونم ازحضورت وهمینطورنظرای بسیار زیباوتاثیرگذاری که میزاری گلم.مرسی
آهسته آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود.
سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید.
پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:
پاسخ:سلام دخترچادری.ممنونم ازحضورت وهمینطورنظرای بسیار زیباوتاثیرگذاری که میزاری گلم.مرسی
bita
ساعت12:03---13 بهمن 1391
انجا کجاست:
که منطق تقلید است
کتاب دکور است
روزنامه تبلیغات است ازادی میدان است جمهوری خیابان است
استقلال تیم است
شعار اسان است
شعور نایاب است
پینه های دست عار است
پینه بر پیشانی افتخار است
دروغ حلال است شادی حرام است
اعدام اصلاح است
اصلاح فساد است
دانا افسرده است
نادان کمیاب است
درد مردم بی درمان است
ریا ایمان است
ایمان برای نان است
اینجا یران است...
چي بگم ك بازم عالي وحررررررررررررررررف نداااااااااااااااررررررررررره دنيا هم ديگه مثل تو ندارههههههههههههههه شاهين جووووووووون
پاسخ:سلام بیتاجان.ممنونمممممممممم شمالطف داری گلم.مرسی ازلطفت خانومیییییی
که منطق تقلید است
کتاب دکور است
روزنامه تبلیغات است ازادی میدان است جمهوری خیابان است
استقلال تیم است
شعار اسان است
شعور نایاب است
پینه های دست عار است
پینه بر پیشانی افتخار است
دروغ حلال است شادی حرام است
اعدام اصلاح است
اصلاح فساد است
دانا افسرده است
نادان کمیاب است
درد مردم بی درمان است
ریا ایمان است
ایمان برای نان است
اینجا یران است...
چي بگم ك بازم عالي وحررررررررررررررررف نداااااااااااااااررررررررررره دنيا هم ديگه مثل تو ندارههههههههههههههه شاهين جووووووووون
پاسخ:سلام بیتاجان.ممنونمممممممممم شمالطف داری گلم.مرسی ازلطفت خانومیییییی
اين روزها..................................
نوازنده خوبي شدم..........................
دلم شور ميزند......................................
چشمانم تار.............................................
پاسخ:سلام کیمیاجان.خیلی لطف کردی گلم.واقعاخوشحال میشم ازدیدنت.مرسی
نوازنده خوبي شدم..........................
دلم شور ميزند......................................
چشمانم تار.............................................
پاسخ:سلام کیمیاجان.خیلی لطف کردی گلم.واقعاخوشحال میشم ازدیدنت.مرسی
سالها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود.
او فقط یک برادر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد.
پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟
دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد.
او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می روم؟!
پسرک فکر می کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهند...!
پاسخ:سلام دخترچادری.ممنونم واقعاتحت تاثیرقرارمیگیرم مثل همیشه بسیار زیبا...خوشحال شدم سرزدین.مرسی گلم
او فقط یک برادر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد.
پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟
دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد.
او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می روم؟!
پسرک فکر می کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهند...!
پاسخ:سلام دخترچادری.ممنونم واقعاتحت تاثیرقرارمیگیرم مثل همیشه بسیار زیبا...خوشحال شدم سرزدین.مرسی گلم
سلام شاهین جان خوشحالم که مشکل برطرف شد ممنون از زحماتت بازم مثل همیشه عالی بود.
اینجا فقط تو را از نوشته هایت میبینند درست دیده ای فقط خوانده می شوی بی آنکه بشناسند تورا...
پاسخ:سلام النازجان.ممنونم خانومی ولی هنوزم مشکل هستش میبینین که بعضی ازعکساهنوزبازنمیشن بهرحال ازتوجه ودقت نظرشماسپاسگزارم گلم.مرسیییییییی{ضمناهرکسی ازروی حرفایی که میزنه شناخته میشه} البته این نظرشخصیه منه.نمیدونم درسته یانـــــه...
اینجا فقط تو را از نوشته هایت میبینند درست دیده ای فقط خوانده می شوی بی آنکه بشناسند تورا...
پاسخ:سلام النازجان.ممنونم خانومی ولی هنوزم مشکل هستش میبینین که بعضی ازعکساهنوزبازنمیشن بهرحال ازتوجه ودقت نظرشماسپاسگزارم گلم.مرسیییییییی{ضمناهرکسی ازروی حرفایی که میزنه شناخته میشه} البته این نظرشخصیه منه.نمیدونم درسته یانـــــه...
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
|