دیگه بایدفهمیده باشی..!
هرصبح آغازی دیگراست،این دنیای من است.برآنم که ازلحظه لحظه آن بهشتی زمینی بیافرینم.
دیگه بایدفهمیده باشی..!

 

دیگه باید فهمیده باشی همه رفیق وقتای خوشی اند !!

همه خودشون اینقدر دردسر دارن که حوصله ی تو رو ندارن !!

همه اینقدر کار دارن که وقت ندارن واسه تو وقت بذارن !

که به حرفات گوش بدن یا وقتایی که تنهایی کنارت باشن !!

ولی تو نباید اینجوری باشی !!

تو باید رفیق غم و کم همه باشی !!

تو باید سنگ صبور باشی !!

تو باید سنگ باشی !!

دردای تو پیش دردای اونا هیچی نیست !!

تو اصلا سختی نکشیدی ...

تو اصلا تنها نموندی ... 

تو هیچ وقت غصه دار و گریه دار نیستی !

نباید باشی !!!


نظرات شما عزیزان:

هستی
ساعت11:15---21 بهمن 1391
سلام اقای مدیر

خسته نباشین

بی صبرانه منتظرم توی مخفی ببینمتون

امروز رفتم تشریف نداشتین

به امید دیدار

باارزوی بهترین هاا
پاسخ:سلام هستی جان خیلی خوشحالم اینجامیبینمت خانومی.متاسفانه مخفی برای من فیلتره تا شب فکرنکنم بتونم بیام گلم.


مریم
ساعت10:59---21 بهمن 1391
اگر خوشبختی یک برگ است ... من درختی برایت آرزو میکنم !





اگر امید یک قطره است ... من دریا برایت آرزو میکنم !





اگر دوست برایت سرمایه است ... من خدا را برایت آرزو میکنم !
پاسخ:سلام مریم جان.بسیارپربار وقابل تامل وتفکر.ممنونم ازنظرزیبایی که گذاشتین مرسی گلم.


الناز
ساعت21:05---20 بهمن 1391
پشت آن پنجره رو به افق


پشت دروازه ی تردید و خیال


لابه لای تن عریانی بید


من در اندیشه آنم که تو را


وقت دلتنگی خود دارم وبس...
پاسخ:سلام النازجان.واقعازیبامثل همیشه.مرسی گلم.


الناز
ساعت20:57---20 بهمن 1391
سلام شاهین جان خیلی خیلی خیلی قشنگ بود.


هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند...!!!


بدان گونه که احساسش میکنند هست...!!!
پاسخ:بازم سلام النازجان.واقعامنوشرمنده کردیدخانومی ممنونم این نظرلطف شماست.مرسی گلم


دخترچادری
ساعت20:06---20 بهمن 1391
مامان!یه سوال بپرسم؟



زن كتابچه ی سفید را بست. آن را روي ميز گذاشت: بپرس عزيزم.



- مامان خدا زرده؟



زن سر جلو برد: چطور؟



- آخه امروز نسرين سر كلاس مي گفت خدا زرده.



- خوب تو بهش چي گفتي؟



- خوب،من بهش گفتم خدا زرد نيست. سفيده.



مكثي كرد: مامان،خدا سفيده؟ مگه نه؟



زن،چشم بست و سعي كرد آنچه دخترش پرسيده بود در ذهن مجسم كند. اما،هجوم رنگ هاي مختلف به او اجازه نداد.



چشم باز كرد : نمي دونم دخترم. تو چطور فهميدي سفيده؟



دخترک چشم روی هم گذاشت.دستانش را در هم قلاب کرد و



لبخند زنان گفت: آخه هر وقت تو سياهي به خدا فكر مي كنم،يه نقطه ی سفيد پيدا ميشه...


پاسخ:سلام دخترچادی.ممنونم ازحضورت گرمت خانومی.مثل همیشه زیباوتاثیرگذارلذت بردم.مرسی گلم وسپاسگزار


ساعت15:21---20 بهمن 1391
salam shahin joon.akh gofti akh gofti.in dg harfe dele mane.goorboone dahanet.dooset daram babay#######پاسخ::سلام بیتاجان.خیلی خوشحالم بازم اینجامیبینمت خانومی.خوشحالم که خوشت اومده مرسی گلم.

بهار
ساعت14:56---20 بهمن 1391
چو ماه از کام ظلمتها دميدي.

جهاني عشق در من آفريدي.

دريغا با غروب نابهنگام,

مرا در کام ظلمت ها کشيدي...

فریدون مشیری
پاسخ:سلام بهارجان.خیلی لطف کردین سرزدین حسابی شرمنده شدم خانومی.اصلاراضی به زحمت شمانبودم.میدونم واقعاگرفـتارید.بهرحال واقعالطف کردیدگلم وسپاسگزارم


بهار
ساعت14:53---20 بهمن 1391
درد ِدل کـه می کنــی؛ضعـف هـایـت، دردهـایــت را می گـذاری تـوی ِ سیـنی؛

و تعـارف می کـنی کـه هـر کـدامـش را کـه می خواهنــد بــردارنـد؛

تیــز کننــد …

تیــغ کننــد …

و بــزننـد بـه روحـت …!






پاسخ:بازم سلام بهارجان.واقعا خوشحال شدم اینجاشمارودیدم.باآرزوی بهترینها برای شما خانومی مرسی گلم زحمت کشیدید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕