پنج شنبه 4 آبان 1391 |
چه زیبا می شود...
کسی وقتی بیاید...
که قرار نبود بیاید. . .
نظرات شما عزیزان:
ساعت19:49---4 آبان 1391
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم اسیر غم ها شده ام
دگر آینه زمن باخبر است
که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام .////وای سلام مهساجان.خیلی بااحساس بود. ممنونم ازت گلم وواقعاخوشحال شدم اینجاسرمیزنی وبانظرای قشنگت بهم انرژی میدی گلم.مرسی
باز هم اسیر غم ها شده ام
دگر آینه زمن باخبر است
که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام .////وای سلام مهساجان.خیلی بااحساس بود. ممنونم ازت گلم وواقعاخوشحال شدم اینجاسرمیزنی وبانظرای قشنگت بهم انرژی میدی گلم.مرسی
ساعت18:17---4 آبان 1391
" حمید مصدق خرداد 1343"
*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاهست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت
" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"
من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را ، خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك ، لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز
سالها هست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق این پندارم
كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
//// سلام بهارگلم.مثل همیشه بسیار بسیارعالی وخیلی زیبابود.ممنونم که سرمیزنی ومنو بانظرای قشنگت غافلگیرمیکنی.مرسی خانومی
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
|